چه باور کنی و چه باور نکنی تمام مصر وجود؛ در فراقت، در نبودنت می سوزد...
یوسف مسکین نواز من!
چاه ویل ظلمانی و تیره ی این روزهای بی تو در گذر، کی به نور رویت روشن می شود؟! دستهای محنت زده و فقیرانه ی دعایمان را از انتهای این چاه، که به سوی خورشید رویت کشیده شده اند را می بینی؟!
یوسف زهرا!
مصر قحطی زده ی وجود ما را دریاب...
«هفت» سال سختی و درد و فلاکت و رنج و در به دری ما را پایانی هست؟!
به دل این فراموشان رحمی نمی کنی، به دل کنعانی پیر خسته ی چشم انتظار رحم کن... اویی که ایستاده است تا رایت به دستت بسپارد...